۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

کشور من

در کشور من

جایی برای عشق ورزیدن نیست

بیا

خیانت کنیم

در کشورمن

جایی برای اعتراض نیست

بیا

سرکوب کنیم

در کشور من

جایی برای عبادت نیست

بیا

کفر بورزیم

در کشور من

جایی برای رفتن،آمدن و خاطره اندوختن نیست

بیا......

کجا تو را دعوت می کنم؟

هر جا هستی بمان

بی درد،بی خاطره،بی کشور.

کیوان مهرگان

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

پاییز سبز –یدا… رویایی

زمین فصاحت برگ چنار را
به باد خسته ی پاییز می سپرد
هوا ترنم سودایی شکفتن را
ز نبض بی تپش خاک می گرفت
غروب حرف خودش را
به گوش جنگل خاموش گفته بود
و شیروانی لال
میان دوده ی افشان شب شبح می شد
میان درهم هذیان من دو شعله ی سبز
نشست
به روی شیشه ی تار
ملال پرده شکست
و از حقیقت اشیا بوی شک برخاست
و با حقیقت اشیا بوی او پیوست
تمام پنجره ی من
خیال او شده بود
تمام پوستم از عطر آشتی بیمار
تمام ذهن من از نور و نسترن سرشار
من از رطوبت سبز نگاه او دیدم
که در نهایت چشمش کبوتر دل من
قلمرویی ز برهنه ترین هواها داشت
و اشتیاق تب آلود بامهای بلند
در آفتاب ز پرواز دور او می سوخت
ز روی پنجره ی من
خیال او پر زد
و شب ادامه گرفت
و من ادامه گرفتم