کلیه حقایق بزرگ جهان درابتدا کفرمحسوب می شده است .
برنارد شاو
اگر یک روز همدردان دیروز مرا دیدی
بگو این روزها از دست ایشان سخت دلگیرم
بگو از شانههای لاغرم خون میزند بیرون
بگو دیگر گذشت از استخوان صبر، شمشیرم
نخست انسان بود و استواری امن زمین زیر پایش
وچون از هیبت رعد و سیل و زلزله بر خود لرزید،
اعتماد از زمین بر گرفت و نگاهی عاجزانه به بالا انداخت.
ناتوان از درک بیکرانگی،
آن آبی بی انتها را سقفی پنداشت و پناهگاهی.
چشم ها را بست زانو ها را بر زمین نهاد و دست های نیاز را به سوی آسمان بر افراشت؛
درونش آرام گرفت.
اما هنوز رعد بود، سیل بود و زلزله بود.
و از آن پس جنگ ها آمدند
به شکل های صلیبی و هلالی و ستاره ای،
اعدام ها آمدند به گناه الحاد و کفر و زندقه،
زندان ها و شکنجه گاه ها آمدند با ادعای تواب سازی و هدایت به راه راست،
و انسان،
حرمت انسان را شکست.
باری هنوز با چشم های بسته،
زانو بر زمین دارد و با دستهای رو به بالا بر افراشته
آرامش را از آسمان گدائی می کند...