۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

دیروز و امروز!

دیروز!
داداشم، اسلحه به دست، منتطر رهبر،
مادرم سر نماز دعا به جون رهبر،
بابام می گفت" همه شون سر ته یه کرباسن،
من سرگردون!
امروز!
برادرم، تو گور،
مادرم سر قبر برادرم،
بابام، کنار مادرم،
من تو زندون، زیر شکنجه.
اون دیروزمون بود، این امروز!
9 دی 1388 ــ 30 دسامبر 2009 ــ بروکسل ــ اردوخانی

۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

من یک انسانم من هنوز یک انسانم من هر روز یک انسانم…

اگر به خانه‌ی من آمدی
برایم مداد بیاور مداد سیاه
می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها
نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را ... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
می‌خواهم ... بدوزمش به سق
... اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود،
می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود !
صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه می‌زنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند
برایم بخر ... تا در غذا بریزم
ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم

 

پی نویس :این شعر رو دروبگردی هایم به چشمم خورد وخیلی خوشم اومد ولی متاسفانه نتونستم نام شاعرش رو پیداکنم.

۱۳۹۰ فروردین ۴, پنجشنبه

روح سبز جنگل زندانی ست،کجایی میرزا ؟

روح خزرسبزاست وزندانی.
آسمان شهرآبی ست
اماآنچه آبی میپنداریم نقش است
نقاشی.
سبزجنگل زندانی ست
کجایی میرزااینجاباغ چای هم زندانی ست.
مردم بیچاره اند.
صورت پدردیگرباسیلی سرخ نمیشود.
هواسرداست.
کاش لمس میکردیم خوابیدن برسنگفرش خیابان را.
کجایی میرزاکه هرکه آزادی خواست زندانی شد.
این چه دینی ست؟

اینجاخداهم زندانی ست.
این نامردان سنگ کدام مذهب رابه سینه میزنند.
پدرم میگفت:

وای به حال مردم زندانی که سنگ آزادی خواهی حسین به سینه میزنند.
کجایی میرزانهضت سبزجنگل پدرمیخواهد
روح سبزجنگل زندانی ست.

۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

اشکی برای ایران

برای ایرانم اشک میریزم.
ایران خفته درماتم وخون.
برای مردمی اشک میریزم که به هیچ قناعت میکنند.
برای توای ویرانه وطن.
ای تن داده به شلاق واستبداد.
برای توبغزدارم ازته دل.
ای که خاکت گلگون شده ازخون همرزمان من.
آزادی به زودی طلوع خواهدکردازدستهای پینه بسته ی پدر.
ازلرزه های اشک مادر.
سکوت ماخیانت است به مام میهن.
ماازفقرونامردی به خشم رسیده ایم.
من وهمرنجانم ازگرسنگی به خشم رسیده ایم.
ماکاری خواهیم کردکه داراونداربرابرشوند.
ماکاری میکنیم کارستان.
ازرنج برنجکاران تجلی خواهیم کرد.
ازدل ناله های ماهیگیران
ازیائسگی باغهای چای
ازبیچارگی گیله مردان ودهقانان تجلی خواهیم کرد.
درسپیده ی صبحی آریایی برمنبرشکسته وکثیف روحانیت طلوع خواهیم کرد.
خون من فدای سربلندی وشرفت.
خون من فدای لبخندمردم ایران.
جاویدخلق سبزایران.

۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

گرگ ومیش

تو گرگ ومیش اگه پرسه بزنی

گاهی راهتو گم می کنی

گاهی هم نه ...

اگه به دیوار مشت بکوبی

گاهی انگشتتو می شکونی

گاهی هم نه

همه می دونن گاهی پیش اومده

که دیوار خراب شه

گرگ ومیش صبح سحر بشه

و زنجیر از دستا وپاها بریزه ...!